برایت بارها باید بگویم
که در رگ های من جاری شدی
چون خون
که از من ساختی بار دگر مجنون
از شکوه عشق خانمان سوز
برایت بارها باید
قسم یاد کرد ؟
برایت بارها باید
سرسجده فرود آورد ؟
شاید
ز دست تو
به تاریکی کوهستان غم باید سفر کرد ؟
به دنبال تو
تا خورشید باید رفت ؟
به پیش پای تو
شاید
که چون یک مشت خاک بی بها گردم
برای قلب تو
شاید
خدا گردم
نمیدانم
که درجای نگین تاج زرین کلاهت جای میگیرم
و یا در زیر پاهای تو
بی رحمانه می میرم
شاید ...
نمیدانم ؟!
که بعد از سال های سخت و دشوار
که بعد از روزهای گرم و شیرین
زمانِ مردنم
آیا در آغوش تو جانم را خدا میگیرد ؟
و یا این آرزو در نطفه می میرد ؟
شاید ...
The world is getting ready to sit a little smile on your lips.
آری شرط نابودی عشق من به تو نابودی جان من است و در قلبی که تو هستی تردید توقع و غرور معنا ندارد
نظرات مطلب
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است